پرگران کردن

فرهنگ معین

(پَ. گِ. کَ دَ ) (مص ل. ) کنایه از: فرود آمدن.

ویکی واژه

کنایه از: فرود آمدن.

جمله سازی با پرگران کردن

مژه خواباندم و دل را به جمعیت علم کردم تماشا پرگرانی داشت بر دوشی‌که خم‌کردم
بار تعلّق پرگران، جانِ بلاکش ناتوان بر دوش تا کی چون خران خواهی کشید این بارها!
پرگران خیزیم از سعی ضعیفیها مپرس نقش‌‌‌سنگی‌کردگل تمثال ما هرجا نشست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جوز
جوز
اویس
اویس
می نگارد
می نگارد
حق الزحمه
حق الزحمه