غاز بیکی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با غاز بیکی
بار دانش که چهل سال کشیدیم بدوش بیکی جرعه فکندیم و سبکبار شدیم
گفت: از خمار دوش نخفتم، که صبحدم؛ رانم صبوح را بیکی مرغزار اسب
بیکی نگاهش ای دیده بسوختی و نبود خبرت از آتش دل که تو روز و شب درآبی
همی خرد بیکی ناز صد هزار نیاز همی کشد بیکی سود صد هزار زبان
هزار سال درین کهنه دیر اگر مانی که مدتش بیکی لمحه گر نهی نه سزاست
آنکه صد فضل فزون دارد و هرگز بیکی خویشتن را نستودست و نکردست اعجاب