سقیم گشتن

لغت نامه دهخدا

سقیم گشتن. [ س َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بیمار شدن:
دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته به بند
گشته دل خسته وز آن خسته دلی گشته سقیم.؟ ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295 ).

فرهنگ فارسی

بیمار شدن

جمله سازی با سقیم گشتن

اگر نه نام علی اسم اعظم است چرا شود دوای سقیم و دهد شفای علیل
آن خردمند حکیمی که بسبابه عقل گیرم اندر حرم جوهر گل نبض سقیم
وز دگر سواسرائی همه چون دریتیم بسته و خسته و پژمرده و مجروح و سقیم
در جهان نیست کسی را بجز از نرگس مست نسخه غمزه جادوی تو آن نیز سقیم
چو آه سینه ایشان و یارب سحری تن صحیح مرا کرد ناله مند و سقیم
لجه نسل شریفش داشت یک در یتیم رفت و در دریای محنت تا ابد کردش سقیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چیست یعنی چه؟
چیست یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز