راد شدن

لغت نامه دهخدا

راد شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) جوانمرد شدن. بخشنده شدن. سخا. سخاوت. ( تاج المصادر بیهقی ). رادی.

فرهنگ فارسی

جوانمرد شدن. بخشنده شدن. سخا. سخاوت.

جمله سازی با راد شدن

می خرامید اینچنین آن شاه راد تا گذارش بر در باغ اوفتاد
بپذرفت او را براهیم راد زکردار آیین بد، توبه داد
همی گفت این را بخوانیم راد به گیتی نباشیم ازین نیز شاد
رسولی تو از آن دست و کف راد که تا جاوید طوق گردنم باد
چو بشنید ازین سان فرامرز راد برانگیخت باره به کردار باد
نشینند و گویند مردان راد به نیکی نیارند نام تو یاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لوتی یعنی چه؟
لوتی یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز