دار قمام

لغت نامه دهخدا

دار قمام. [ رُ ق ُ ] ( اِخ ) جایی است در کوفه منسوب به قمامه دختر حارث بن هانی کندی. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

جایی است در کوفه منسوب به قمامه دختر حارث بن هانی کندی.

جمله سازی با دار قمام

آنكه حضورى است او را فؤ اد سرگشته و حيران است كه در مقام محو درجلال و حق، مقام لا قمام و بى اسم و رسمى را كسب نمود كه همان گمنامى است فؤ اد فوقمقام است كه در آن گمنامى و بى اسم و رسمى اش ‍ در مقام هيمان است كه همانند ملائكهعالين آنان را مقام حيرت تام و هيمان است.
اين باب حاوى صد و پانزده بيت شعر حكمى و عرفانى است كه سرلوحه آن را حب بقامزين كرده است و حكايت از حب و عشق الهى در متن وجودى همه موجودات عوالم وجودى دارد اميداست ذات اقدس الهى بقا در قمام لقاى خويش را نصيب همگان فرمايد.
صادر اول را تجرد از ماهيت است يعنى مقيد به هيچ قيدى نيست بلكه او را اطلاق است و تنهاحدى كه دارد آن است كه بى حد است و اطلاق دارد چه اينكه انسان در قوس صعود وقتى باصادر اول اتحاد وجودى يافت به قمام لايقفى كه همان تجرداز ماهيت است بار مى يابد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
انسجام
انسجام
نمایان
نمایان
داشاق
داشاق
میلف
میلف