حسرت کشیدن

لغت نامه دهخدا

حسرت کشیدن.[ ح َ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.فطرت ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

حسرت خوردن

جمله سازی با حسرت کشیدن

نور نگه بدامن مژگان کشید پای یعنی که وقت پای بدامن کشیدن است
سر از دولت کشیدن سروری نیست که با دولت کسی را داوری نیست
چه لازم روی از مادر کشیدن بمژگان هم دل ما می توان خست
رنج بدخویان کشیدن زیر صبر منفعت دادن به خلقان هم‌چو ابر
سپهر برشده تا رای روشنش دیدست ز بر کشیدن خورشید و مه پشیمانست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال چای فال چای استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت