لغت نامه دهخدا
گوشتالو. ( ن مف مرکب ) در تداول عامه، پرگوشت. گوشت دار. فربه. بسیارگوشت. گوشتالود. گوشتناک.
گوشتالو. ( ن مف مرکب ) در تداول عامه، پرگوشت. گوشت دار. فربه. بسیارگوشت. گوشتالود. گوشتناک.
(ص مر. ) چاق، فربه.
= گوشت آلود
گوشت آلود: صورت گرد و آفتاب خورده ای داشت که با چشمهای درشت سالم و پیشانی گره دار و بینی گوشتالو مشخص میشد.
( گوشت آلو ) ( صفت ) پر گوشت فربه گوشت ناک: لیکن هر تنی این علاج بر نتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که بتازی لحیم گویند نه شحیم.
چاق، فربه.
💡 بدن مرتفع، دارای لبهای بزرگ و گوشتالو، فکین دارای دندانهای ریز، باله پشتی دارای ۱۰ شعاع سخت و ۱۵ تا ۱۶ شعاع نرم، باله مخرجی دارای ۳ شعاع سخت و ۸ تا ۹ شعاع نرم و باله سینهای بلند و کشیده میباشد. ردیفهای فلس بالای خط جانبی مایل و پائین خط جانبی افقی است. رنگ بدن در سطح پشتی زیتونی قهوهای است که به تدریج به سمت پائین بدن برنگ صورتی متمایل به سفید میشود و در انواع جوان تعدادی لکه روی بدن دیده میشود.