خواب جای

لغت نامه دهخدا

خواب جای. [ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) خوابگاه. اطاق خواب. مَرقَد. ( یادداشت بخط مؤلف ):
چو رفتی ز مجلس سوی خوابجای
پس از خواب مستی بمجلس میای.نزاری قهستانی.کِناس؛ خواب جای آهو در درخت. مُناخ؛ خوابجای شتر. ( منتهی الارب ). رجوع به خواب جا شود.

فرهنگ فارسی

خوابگاه اطاق خواب

جمله سازی با خواب جای

از آن پس چنان بد که افراسیاب همی بود هر جای بی‌خورد و خواب
کنون چوقانع گشتی کزین جهان فراخ بصدبلاچوخران جای خواب وخوریابی
شب فراق در آن آستان دو چشم مرا چه جای خواب اگر نیز جای خواب دهی
دهر صحرایی است پرآشوب جای خواب نیست تا نگه‌ داری ز رهزن خویش را بیدار باش
و راه خداوندی از بغداد و طوس و هر جای دیگر یکی است و هیچ یکشان نزدیک تر از دیگری نیست. از خداوند متعال همی خواهم که وی را از خواب غفلت برانگیزد تا پیش از آن که کار از دست بشود، امروز و فردای خویش را نیک نظر کند. والسلام.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ای چینگ فال ای چینگ فال زندگی فال زندگی فال اعداد فال اعداد