لغت نامه دهخدا
سست پیوند. [ س ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] ( ص مرکب ) بدعهد. سست پیمان. که در دوستی ثابت نباشد:
شکست عهد محبت نگار دلبندم
برید مهر و وفا یار سست پیوندم.سعدی.
سست پیوند. [ س ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] ( ص مرکب ) بدعهد. سست پیمان. که در دوستی ثابت نباشد:
شکست عهد محبت نگار دلبندم
برید مهر و وفا یار سست پیوندم.سعدی.
بد عهد. سست پیمان. که در دوستی ثابت نباشد.
💡 به کار خدمت آمد سست پیوند ره بگریختن گیرد به هر چند
💡 به کین سازی و قهرش سست پیوند به دل سوزی و مهرش عهد ستوار
💡 به توبه یی که شکستی درست تکیه مکن بنه ز دست عصایی که سست پیوند است
💡 درین ناخوش مقام سست پیوند چه ناخوشتر ازین پیش خردمند
💡 سست پیوند کسی باشد در مذهب عشق که به تیغ اجلش از تو توانند برید