ریشخندی

لغت نامه دهخدا

ریشخندی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) مضحکه. سخریه. این کلمه را در صورتی می گویند که شخص کار پستی را که لایق مهمی نباشد مرتکب گردد. ( ناظم الاطباء ). || سخره. ( شرفنامه منیری ). که تملق که بدو کنند برای هر امری آماده شود. که با تملق فریب خورد.که او را آسان ریشخند توان کرد. ( یادداشت مؤلف ).
- ریشخندی بودن؛ قابل ریشخند بودن. ( از یادداشت مؤلف ).
- ریشخندی شدن؛ قابل ریشخند شدن. مورد ریشخند قرار گرفتن:
هرکه گیردپیشه بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا.مولوی.رجوع به ریشخند شود.

فرهنگ فارسی

مضحکه و سخریه و این کلمه را در صورتی می گویند که شخص کار پستی را که لایق مهمی نباشد مرتکب گردد.

جمله سازی با ریشخندی

💡 چون اثر در دل تو می نکند گریه، بیرون ریشخندی نیست

💡 چون شمع مرا گریهٔ هر شب بس نیست گر هر روزیم ریشخندی نکنی

💡 نفهمیده تحسینی از راه دور عجب ریشخندی بود در حضور

💡 لیگ بز گول و خوپسندی بود در خور طنز و ریشخندی بود

💡 برخورد آن آب و آنگه میدهد تشنگان را ریشخندی از سراب

💡 ازینت ریشخندی میدهد برق که از شرم آستین بررو گرفتی

میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
اندر یعنی چه؟
اندر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز