درویش حال

لغت نامه دهخدا

درویش حال. [ دَرْ ] ( ص مرکب )مقل الحال. کسی که به وضع درویشان باشد:
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخه رایگان.خاقانی.

فرهنگ فارسی

مقل الحال کسی که به وضع درویشان باشد

جمله سازی با درویش حال

نکو گفتست آن درویش حالی که می‌خواهم سه چیز از حق تعالی
پیش حیدر آمد آن درویش حال کرد ازان دریای دانش سه سؤال
واجبم آید بتو دادن زکات زانکه تو درویش حالی در حیات
مگر پرسید آن درویش حالی به صدق از جعفر صادق سؤالی
به صورت خداوند جاه و جلال به معنی پریشان و درویش حال
کرد درویشی ز درویشی سؤال کآرزویت چیست ای درویش حال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حیاط
حیاط
اسکل
اسکل
ترکش
ترکش
فاک
فاک