بی محک

لغت نامه دهخدا

بی محک. [ م َ ح َ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + محک ) بی سنگ آزمایش. آزمایش ناشده:
زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار
بی محک هرگز ندانی زاعتبار.مولوی.رجوع به محک شود.

فرهنگ فارسی

بی سنگ آزمایش. آزمایش نشده.

جمله سازی با بی محک

قلب از زر جدا از ایشان شد بی محک قلب و نقد یکسان بد
بی محک ها درین سرای مجاز سره از قلب کی شود ممتاز
زر قلب و زر نیکو در عیار بی محک هرگز ندانی ز اعتبار
شرع بی تقلید می‌پذرفته‌اند بی محک آن نقد را بگرفته‌اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعامل
تعامل
میسترس
میسترس
حلما
حلما
فال امروز
فال امروز