بی فهم

لغت نامه دهخدا

بی فهم. [ ف َ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فهم ) بی دانش. بی علم. جاهل. || کودن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به فهم شود.

فرهنگ فارسی

بی دانش. بی علم. جاهل. یا کودن.

جمله سازی با بی فهم

نمودم تا مرا از من شناسند اگرچه جمله بی فهم و قیاسند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویش
خویش
بنت
بنت
متمایز
متمایز
پاداش
پاداش