اباضی

لغت نامه دهخدا

اباضی. [ اِ ضی ی ] ( ص نسبی، اِ ) یک تن از اباضیه.

فرهنگ فارسی

( صفت ) یک تن از فرق. اباضیه

جمله سازی با اباضی

گفته می‌شود که در زبان بربری، تاهرت به معنای شیر ماده یا دایره زنگی است. در منطقه، قبایل مختلفِ اباضی (لَمایه، لَواته، هَوّاره، مَغیله، زُواغه، مَطْماطه و مِکناسه و زَناته) زندگی می‌کردند و بخش‌بندی محلات شهر نیز در قدیم بر حسب تقسیم‌بندی گروه‌های قومی بود. کیش غالب مردم شهر در دوران‌های اولیه اباضی بود.
بازرگانان و مبلغان مذهبی با گذر زمان از تیارت به سوی جنوب پایگاه‌های تجاری ایجاد کرده و در آن مناطق کیش اباضی را گسترش دادند.
برخی محققان نشان داده‌اند که مکتب اباضیه اصول خود را از اصول اهل سنت برداشت کرده‌است و تنها تغییرات سطحی و کوچکی را در مورد اصول مذهبی و سیاسی از خود به آن اضافه کرده‌است. اگر چه تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که مذهب اباضی، خط مشی متفاوتی با مذهب سنی داشته و در توسعه کلی فقه اسلامی مشارکت داشته‌است.
خلق بلوچ که از لحاظ قومیتی از مردم ایران محسوب می‌شوند و به زبان بلوچی (یک زبان ایرانی) صحبت می‌کنند یک اقلیت قابل توجه هستند در حدود ۲۵ درصد از جمعیت عمان را تشکیل می‌دهند. بسیاری از مردم ایران مسلمان شیعه هستند، در حالی که اکثریت جمعیت عمان مسلمان اباضی هستند.
اباضیه جابر بن زید را نخستین امام خود می‌دانند و به او اعتقاد بسیار زیادی دارند با این حال هیچ شاهدی بر اباضی بودن وی در دست نیست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ورق فال ورق فال سنجش فال سنجش فال اعداد فال اعداد