مدحتگری

لغت نامه دهخدا

مدحتگری. [ م ِ ح َ گ َ ] ( حامص مرکب ) ستایش. توصیف و تمجید. مداحی. مدیحه سرایی. عمل مدحتگر. رجوع به مدحتگر شود:
شنیدم که سوی خصیب ملک شد
به مدحتگری بونواس بن هانی.منوچهری.

فرهنگ فارسی

ستایش و توصیف

جمله سازی با مدحتگری

دور است از این طریق ولیکن به طوع طبع مدح تو ورد اوست چو مدحتگری کند
شنیدم که سوی خصیب ملک شد به مدحتگری بونواس بن هانی
من شاعری حقیرم و مدحتگری فقیر نه رستمم نه طوس، نه گیوَم نه بهمنم
مفتقر گر می‌کند با یک زبان مدحتگری می‌کند روح الامین با صد نوا مدح و ثنا
ز دامان آن مهتر پارسای بود دست مدحتگری نارسای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ارمنی فال ارمنی فال عشقی فال عشقی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی