چشم سیاه

لغت نامه دهخدا

چشم سیاه. [ چ َ / چ ِ م ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) چشم سیاهرنگ. چشمی برنگ سیاه. چشم که مردمک آن بغایت سیاه باشد:
بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه
ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه.فرخی.ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه.ایرج میرزا. || مراد چشم بی نور باشد. ( بهار عجم ). چشم کور. چشم نابینا:
هست از بنفشه دیده بادام سرمه دار
روشن شود ز خط تو چشم سیاه ما.میرزا طاهر وحید ( از بهار عجم ).
چشم سیاه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) سیاه چشم. آن کس که چشمان سیاه دارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آن کس که چشمان سیاه دارد سیاه چشم.
چشم سیاهرنگ چشمی برنگ سیاه. چشم دل سیاه. یا مراد چشم بی نور باشد.

جمله سازی با چشم سیاه

بر سر انصاف خواهد آمد آن چشم سیاه می شود آن غمزه کافر مسلمان غم مخور
شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه
در غبار خط نهان گردید آن چشم سیاه خانه ظالم به اندک فرصتی ویران شود
آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست
عالم طلسم وحشت چشم سیاه اوست تا ذره‌ای‌ که می‌رمد از خود نگاه اوست
گو مشو بیدار از خواب قیامت رستخیز محشر ما گردش چشم سیاه دیگر است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کص یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
درس یعنی چه؟
درس یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز