زاست

لغت نامه دهخدا

زاست. ( اِخ ) نام ولایتی است. کسائی گوید:
بگور تنگ سپارد ترا دهان فراخ
اگرت مملکت از حد روم تا حد زاست.( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51 ).حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 هَ. ق. است مینویسد: زاست نام ولایتی است. «... چنانکه معلوم است زاست دو کلمه است یعنی زا و است ». و مملکتی بنام زاست نیست و زاست فقط نام رودی است در مراکش. ( مؤلف لغت نامه ).

فرهنگ فارسی

نام ولایتی است یا رودی است در مراکش

جمله سازی با زاست

منه رخت اندر این دریا که طوفان زاست گردابش مزن گام اندر این بیدا، که ناپیداست پایانش
معرکه بس فتنه زاست کنج سکونی گزین بیش نمی بایدت، لا و نعم داشتن
صد میکده خون به ساغر دل زان لعل کرشمه زاست ما را
العطش زاست درین وادی تفسیده دلم جگری گرمتر از ریگ روانم دادند
بیکران بحه عشق ارچه بسی طوفان زاست نوح با تست سفر از چه بدریا نکنی
علم‌، دریای ژرف گوهر زاست دل استاد ظرف آن دریاست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال نخود فال نخود فال امروز فال امروز