کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است راه پیمای جنون زنار داند جاده را
تیر صائب پر برون آرد در آغوش کمان راه پیمای طلب را خانه ای در کار نیست
کعبه صفتاند و راه پیمای باور کنی آسمان و ماهند
بخود کی می رسد این راه پیمای تن آسانی هزاران سال منزل در مقام آزری کرده