دعب

لغت نامه دهخدا

دعب. [ دَ ] ( ع مص ) راندن. || مزاح کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دعابة. و رجوع به دعابة شود. || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دعز. و رجوع به دعز شود.
دعب. [ دَ ع ِ ] ( ع ص ) رجل دعب؛ مرد بامزاح. ( منتهی الارب ). لاعب.( اقرب الموارد ). شوخ. لاغگوی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع. ] (ص. ) شوخی، مزاح.

فرهنگ فارسی

مزاح کردن، شوخی کردن
( صفت ) شوخ لاغگوی.
راندن.

ویکی واژه

شوخی، مزاح.

جمله سازی با دعب

💡 امامزاده سیدعبادالدین، روستایی از توابع بخش میمند شهرستان فیروزآباد در استان فارس ایران است.

💡 آهوان دادعباس، روستایی در دهستان سرخ قلعه بخش سرخ قلعه شهرستان قلعه‌گنج در استان کرمان ایران است.

💡 این روستا در دهستان سیدعباس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۵ نفر (۱۵خانوار) بوده‌است.

💡 نیستم دعبل ولی دعبل اگر بودی کنون سجده می کردی مرا، بر درّ نظم شاهوار

💡 این روستا در دهستان سیدعباس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۳۰ نفر (۳۷خانوار) بوده‌است.

💡 دعبل شاعر را گفتند: تنهائی چیست؟ گفت: مردمان را نگاه کردن و سپس سرود:

تعداد یعنی چه؟
تعداد یعنی چه؟
کونی یعنی چه؟
کونی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز