نوچ

لغت نامه دهخدا

نوچ. ( اِ ) درخت کاج. ( ناظم الاطباء ). ناژ.ناژو. ناز. نوژ. نوز. رجوع به ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ.مجد همگر.|| ( ص ) در تداول، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره. وزک ناک. چسبناک. چسبنده از ماده شیرین، چون آب قند یا شیره انگور و مانند آن. ( یادداشتهای مؤلف ).

فرهنگ معین

(ص. ) (عا. ) ۱ - چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی. ۲ - کاج.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱- چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است.۲- کاج.

جمله سازی با نوچ

💡 منوچهر هم رای سام سوار نپردازد از ره بدین مایه کار

💡 سَلْمِ وی رشک بر او برد و کمر بست به کین خون او ریز الا ماه منوچهرجبین

💡 شه منوچهر فریدون کز شرف شد سپهرش چاکر و گردون غلام

💡 گر کند یکره رها جان من از بند هوی میر ابوالهیجا منوچهربن وهسودان کند

💡 منوچهر از آن جایگه جنگجوی به کینه سوی تور بنهاد روی

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
طولانی یعنی چه؟
طولانی یعنی چه؟
خفت یعنی چه؟
خفت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز