نوچ. ( اِ ) درخت کاج. ( ناظم الاطباء ). ناژ.ناژو. ناز. نوژ. نوز. رجوع به ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ.مجد همگر.|| ( ص ) در تداول، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره. وزک ناک. چسبناک. چسبنده از ماده شیرین، چون آب قند یا شیره انگور و مانند آن. ( یادداشتهای مؤلف ).
(ص. ) (عا. ) ۱ - چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی. ۲ - کاج.
(صفت ) ۱- چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است.۲- کاج.
💡 منوچهر هم رای سام سوار نپردازد از ره بدین مایه کار
💡 سَلْمِ وی رشک بر او برد و کمر بست به کین خون او ریز الا ماه منوچهرجبین
💡 شه منوچهر فریدون کز شرف شد سپهرش چاکر و گردون غلام
💡 گر کند یکره رها جان من از بند هوی میر ابوالهیجا منوچهربن وهسودان کند
💡 منوچهر از آن جایگه جنگجوی به کینه سوی تور بنهاد روی