فریادرسی
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
جمله سازی با فریادرسی
نیست در عالم ایجاد چو فریادرسی تلخ صائب دهن از شکوه بیجا چه کنم؟
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زدهام فالی و فریادرسی میآید
مستغرق بحر غصّه گشتم یارب فریاد رسم که نیست فریادرسی
گفتمش هست به فریاد ز دست دل خویش پا ز سر کرده به فریادرسی میآید
از سر لطف به فریاد من مسکین رس چون ندارم به جهان غیر تو فریادرسی
من منتظرم نشسته بر راه امید فریادرسم که نیست فریادرسی