لغت نامه دهخدا تعطل. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع مص ) بی زیور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پیرایه ماندن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بیکار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار ماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیکار بودن مرد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیکاری. ( نصاب ).
جمله سازی با تعطل حزمت بسزا داد جهان داده و اینک در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل خیل غم آورده شاها بر من بیزور زور در تعطل تا شدم با نفس بد هنجار جار