این کلمه در زبان فارسی معانی گوناگونی دارد، اما عمدتاً به عنوان یک فعل ربطی شناخته میشود. این فعل به ما کمک میکند تا وجود یک چیز، هویت آن یا نسبت آن با دیگر چیزها را بیان کنیم. به عبارت دیگر، است نشاندهنده حالت یا وضعیت اشیاء و افراد در زمان و مکان خاصی است. علاوه بر این، این فعل میتواند به عنوان یک فعل کمکی نیز عمل کند و در ساخت زمانهای مختلف فعل مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب، این اصطلاح نه تنها برای بیان وجود و هویت کاربرد دارد، بلکه در شکلگیری جملات و زمانهای مختلف نیز نقشی اساسی ایفا میکند. این ویژگیها باعث میشود که است یکی از عناصر کلیدی زبان فارسی به شمار آید و در فهم و تعبیر جملات نقش مهمی داشته باشد.
است
لغت نامه دهخدا
است. [ اَ / -َس ْ ] ( فعل ) -َست. صورتی از کلمه هست. هست. ( مؤید الفضلاء ). و آن مفرد مغایب ( سوم شخص مفرد ) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم. استی. است. استیم. استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام. ای. است. ایم. اید. اند.
است ه-رگ-اه به ماقبل متصل شود همزه آن ساقط شود مانند: آمده ست و جانست و دلست. اگر حرف آخر کلمه ماقبل، هاءغیرملفوظ باشد جایز است که همزه بجا ماند مانند: گفته است و گوینده است:
خدای جهان بر زبانم گواست
که گنج و سرای سپاهم تراست.فردوسی.من آنچه شنیدم بگفتمْت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تراست.فردوسی.ز چین تا به گلزریون لشکر است
بر ایشان چو خاقان چینی سر است.فردوسی.گفت [امیر محمد] مرادی دیگر است، اگر آن حاصل شود هرچه بمن رسیده است بر دلم خوش شود. ( تاریخ بیهقی ). و از کرده خود پشیمان شدند و زبانها بگشادند که ما بیچاره ها گنهکاریم، حکم تراست. ( قصص الانبیاء ص 84 ).
ای لعبت خندان لب لعلت که گزیده ست
در باغ لطافت گل روی تو که چیده ست.سعدی.زسر تا پا گلی ای شاخ نازک
که برگت شیوه است و میوه ات ناز.کمال خجندی.این کلمه را قُدما بکسر همزه تلفظ میکرده اند چنانکه امروز در اصفهان:
مر او را تو با ما بصحرا فرست
که صحرا کنون جنت دیگرِست.فردوسی.در صفتت ملک راهزار دهان زاد
هر دهنی را از آن هزار زبانست
طبع ثنای ترا چنانکه بباید
خواست که گوید ز هیچ نوع ندانست
عقل کمال ترا در آنچه گمان برد
گشت که دریابد ای عجب نتوانست
باره شبدیز تو به رفتن و جستن
نائب ابر بهار و باد بزانِست.مسعودسعد.
است. [ اَ / -َس ْ ] ( پسوند ) -َست. مزید مؤخر نام بعض امکنه، چون: مَرّست. مروَست.
است. [ اِ ] ( ع اِ ) کون. دُبُر. بُن.( ربنجنی ). نشیمن. حلقه دبر. تهیگاه. نشستنگاه. نشست جای. رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل. ( برهان قاطع ). سرین. ( رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. ( المرصع ). محسّه. ستَه. محشه. حماء. خوارة. ( منتهی الارب ). قراعة. ام الطنیخه. ام تسعین. ام الخبیص. ام جعر. ام خنور. ام خوار. ام خوران. ام درز. ام وفر. ام سکین. ام عامر. ( المرصع ) ( منتهی الارب ). ام عزمه. ام عزامه. ام عزیمة. ام عفان. ( المرصع ). ج، اَستاء، آسات. ( ربنجنی ):
فرهنگ معین
(اِ ) [ ع. ] (اِ. ) کون، دبر، نشیمن، نشستگاه، کفل، مقعد.
( ~. ) (اِ. ) ۱ - استخوان. ۲ - هستة میوه.
( ~. ) (اِ. ) استر.
فرهنگ عمید
۲. [مقابلِ نیست] فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»، هست: هوا سرد است.
سرین، کفل.
= اَوِستا: شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی: ۴/۲۷۷ ).
فرهنگ فارسی
خانواده سلطنتی مشهور ایتالیا
دانشنامه اسلامی
یکی از رابطه های غیر زمانی «است» و مقابل آن «نیست» است.
توضیح اصطلاح
قضیه حملیه علاوه بر موضوع و محمول به جزء دیگری نیاز دارد تا بیان کننده نفی یا اثباتِ نسبت حکمیه باشد. آن جزء دیگر در فارسی، ادات «است» و «نیست» و در یونانی «استین» است که رابطه غیر زمانی نامیده می شود، زیرا محمول را به طور مطلق برای موضوع اثبات یا از آن سلب می کند و نسبت حکمیه را به زمان خاصی محدود نمی سازد، بر خلاف «بود» و «نبود» که رابطه زمانی اند و نسبت را به زمان گذشته بر می گردانند.رابطه غیر زمانی در زبان عربی ممکن است حذف شود و در زبان فارسی اصیل حذف نمی شود. ابن سینا می گوید: «و قد یحذف ذلک فی لغات، کما یحذف تارة فی لغة العرب… و قد لا یمکن حذفه فی بعض اللغات کما فی الفارسیة الاصلیة…».
جمله سازی با است
جز شادی در دهر کدامست غیر از می هرچیز حرام است
چو تیر از کمانخانه چرخ پیر بود راستان را به سرعت عبور
هم ز ماهی جایگه تا مه تراست هم ز مشرق تا بمغرب ره تراست