تسخط

لغت نامه دهخدا

تسخط. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] ( ع مص ) اندک شمردن. ( تاج المصادر بیهقی ). کم شمردن || بناجایگاه دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اندک شمردن و بنا جایگاه دادن عطا. ( از متن اللغة )( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خشم گرفتن و ناخشنود شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ناخشنود شدن و خشم گرفتن. ( از اقرب الموارد )( از المنجد ). خشم گرفتن. ( از متن اللغة ). || مکروه و ناخوش داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || ناپسند گردیدن. ( از متن اللغة ).

فرهنگ معین

(تَ سَ خُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) خشم گرفتن، ناخشنود گشتن.

فرهنگ عمید

۱. خشم گرفتن.
۲. ناخشنود شدن، ناخوش داشتن.

ویکی واژه

خشم گرفتن، ناخشنود گشتن.

جمله سازی با تسخط

شیخ الاسلام گفت: که هیچ زندهٔ زنده نکنند تا خود را بنمیری بدو، زنده نگردی. و هم طمستانی گفته: که مردی در مقامی بود بر دیگری یازد ای بی‌ادب بود. و هم وی گفته: لیس علی بساط القرب تسخط و هم وی گفته: اقرب الناس الی اللّه تعالی اسرعهم رجوعاً و هم وی گفته: کی شبلی صاحب حال بود، از توحید ذرهٔ نبویید.
لئن ترضی و ان تسخط سواء بان الله یفعل ما یشاء
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علامت یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز