فرهنگ فارسی - صفحه 1251
- ذو رحمه
- ذو رور
- ذو زوائد
- ذو ساعده
- ذو صباح
- ذو صبوح
- ذو ضدی
- ذو ضریر
- ذو ظفر
- ذو عدوان
- ذو عقال
- ذو عقب
- ذو عوض
- ذو غصه
- ذو قوه
- ذو متربه
- ذو محافظه
- ذو محرم
- ذو مخبر
- ذو مرمر
- ذو مصدق
- ذو مطالع
- ذو معدی
- ذو معلقه
- ذو مغفره
- ذو مقربه
- ذو مقول
- ذو منسم
- ذو نباح
- ذو هجران
- ذو هلاهل
- ذو و الحجی
- ذوق کردن
- ذی رفعت
- ذی صلاحیت
- ذی عفت
- ذی علاقه
- ذی فنون
- ذی قیمت
- ذی مسرت
- ذی مودت
- ذی نبالت
- ر ابیل
- رئیس اباد
- رئیس شاه کوه
- رئیس موسی
- رئیس یحیی
- راج رش
- راجح شدن
- راجی بی بی
- راحت بار
- راد دست
- راد و میسل
- راد و ویشته
- رادی کردن
- راز و نیاز کردن
- رازیانه کاری
- راست اب
- راست بخشی
- راست روده شدن