شاه بیزج

لغت نامه دهخدا

شاه بیزج. [ زَ ] ( معرب، اِ مرکب ) معرب شابیزک و آن لفاح است. ( تحفه ). شاه یبروج. لفاح. ( تذکره ضریر انطاکی ص 213 ). مهرگیاه. بیخ لفاح. یبروح الصنم. سراج القطرب. لفاح. تفاح بری. عبدالسلام. مردم گیاه. استرنک. سترنک. ( فرهنگ فرانسه نفیسی ). این لغت بصورتهای زیر نیز آمده است: سابزج، سابیزج، سابیزک، شابزج، شابیرج و شابیزک. رجوع به ترجمه مفردات ابن بیطار به فرانسه و دزی ج 1 ص 715، 620 و لفاح شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چوخ
چوخ
کون کردن
کون کردن
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
فال امروز
فال امروز