ابواسحاق مروزی

لغت نامه دهخدا

ابواسحاق مروزی. [ اَ اِ ق ِ م َ وَ ] ( اِخ ) رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن احمدبن اسحاق المروزی خالدآبادی شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
زرگری
زرگری
پرده برداشتن
پرده برداشتن
این طرف
این طرف
اسرار کردن
اسرار کردن