پله چفته
فرهنگ فارسی
جمله سازی با پله چفته
دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم
ناگاهم تیر غمزه زد بر دل زان ابروی چفته کمان آسا
از بار فراق، چفته چون تاک وآتش زده زآب دیده بر خاک
بیا مطرب آن چفته کز یک فغان کند زاهدان را به کوی مغان
گاه بر فوق سما باشد و گه تحت زمین گه بود درّ درخشان و گهی چفته هلال
زرد شد تا چشیده شربت عشق چفته شد نا کشیده فرقت یار