نهر ازرق
فرهنگ فارسی
جمله سازی با نهر ازرق
جامی سوی میخانه کش این جامه ازرق باشد که به آب می گلرنگ برآریم
چو اندر میان طعن چندی گذشت رخ ازرق از خشم چون قیر گشت
دو چشمش ازرق و چون قیر رویش نجاست میدمید از چار سویش
چو این چارمین پور ازرق بدید بدان کشته گان جامه برتن درید
بگوی تا ندهد چرخ زحمتم زین بیش چو می رسد سخن تو بطارم ازرق
چون شود قصد که گیرند بپوشد ازرق صوفیی گردد صافی صفت بیآزار