شانه باف

لغت نامه دهخدا

شانه باف. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) بافنده به شانه. || ( ن مف مرکب ) بافته به شانه. || پارچه بسیار گنده و کم نخ که آستر قباهای بازاری بدان کنند. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ):
پشت از شانه باف و میان از موی بند.نظام قاری ( دیوان ص 134 ).

فرهنگ فارسی

بافنده به شانه یا بافته به شانه

جمله سازی با شانه باف

یابد چگونه راه در آن زلف دست ما؟ جایی که شانه می گزد از دور پشت دست
ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست
سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم می‌نمایند دو گم‌گشته ره خانه به هم
هنگامى كه چشم حضرت به اميرالمؤ منين (ع ) افتاد، خود را براى شانه هاى
بس جمع ها که حال پریشان خویش را با صد زبان چو شانه بیان مو بمو کنند
چون چاک نگردد دل شمشاد که آن زلف غیر از دل صد چاک به خود شانه نگیرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شهرت یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز