گفت من از دست نعمتبخش تو خوردهام چندان که از شرمم دوتو
شرح میکردش که من آنم که تو لوتها خوردی ز خوان من دوتو
چون زمین را پا نباشد جود تو ابر را راند به سوی او دوتو
این گمان بد بر آنجا بر که تو میشوی در پیش همچون خود دوتو
نیزهگردانیست ای نیزه که تو راست میگردی گهی گاهی دوتو