لغت نامه دهخدا
دسرخوری. [ دِ س ِ خوَ / خ ُ ] ( اِ مرکب ) آوندی خاص خوردن دسر. ظرفی که در آن دسر خورند.
دسرخوری. [ دِ س ِ خوَ / خ ُ ] ( اِ مرکب ) آوندی خاص خوردن دسر. ظرفی که در آن دسر خورند.
آوندی خاص خوردن دسر. ظرفی که در آن دسر خورند.
💡 غذا گر لطیف است و گر سرسری چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
💡 نبرد یلان را تو اندر خوری تو از سام و گرشسب افزون تری
💡 اسب خواجه شود سقط فردا پُر خوری زان ازین سخن فرد آ
💡 چو خواهی ز رزق خود افزون خوری مدام از قدح جای می خون خوری
💡 به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
💡 درختی که پیوسته بارَش خوری تحمل کن آنگه که خارَش خوری