خلاص جویان

لغت نامه دهخدا

خلاص جویان. [ خ ِ / خ َ ] ( نف مرکب، ق مرکب )رهایی جویان. در حال طلب آزادی و رهایی:
زید از پس او چو سایه پویان
وز سایه او خلاص جویان.نظامی.

فرهنگ فارسی

رهایی جویان در حال طلب آزادی و رهایی

جمله سازی با خلاص جویان

شب و روزی در اینجاگاه جویان بسر در راه عشق افتاده پویان
عیب جویان همه چشمند و زبان، گوشی نیست ورنه گفتار تو واعظ همه در و گهر است
بدست خویش قضا را بسوی خویش کشد هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین
چو گور ظلم جویان تیره و تنگ گریزان زندگان از وی به فرسنگ
زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی جویان خدا باش، اگر مرد تمامی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مستقیم
مستقیم
داشاق
داشاق
جزئیات
جزئیات
سایکو
سایکو