بجای امدن

لغت نامه دهخدا

( بجای آمدن ) بجای آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) به محل آمدن. بازگشتن. || بموقع افتادن.درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن:
ز هر دانشی زو بپرسید رای
همه پاسخ آمد یکایک بجای.فردوسی. || حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن:
بدو گفت آن چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای.فردوسی.به شهری که آرام و رای آیدت
همه آرزوها بجای آیدت.فردوسی.مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. ( التفهیم بیرونی ).

فرهنگ فارسی

( بجای آمدن ) به محل آمدن باز گشتن.

جمله سازی با بجای امدن

ما را ز تو بسکه در درون پیکار است از دیده بجای اشک پیکان آید
ز تیغ جوهر جویند گاه قیمت او ز تیغ شاه بجای گهر همه آجال
بجای فرمول پیچیده چگالی و تحرک بار میتوان مقاومت نیمه رسانا را در فرمول قرار داد.
دو منار بلند بجای‌مانده از دورهٔ غزنویان از ارزشمندترین این بناهاست که هنوز در وضع خوبی پابرجاست.
به غیر از خوا تیگان که بجای مبارزه خود را تسلیم لائوتزو می‌کند ۳ برادر دیگر کشته می‌شوند.
به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت