کمالا

لغت نامه دهخدا

کمالا. [ ک َ ] ( اِخ ) ابن ملامحمد حسین فسایی. گاهی شعر می سراید. از اوست:
سر بلندی، خاکساری با هنرور کردن است
آبرو را حفظ کردن سنگ گوهر کردن است
با قد خم گشته بی طاعت کشیدن آه سرد
تکیه بر پشت کمان و تیر بی پر کردن است
جان خودسازم فدای مصرع صایب کمال
جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است.( تذکره نصرآبادی ص 202 ).

جمله سازی با کمالا

از غم هجر میندیش کمالا چندین که فلک گاه چنین گاه چنان می باشد
گفتی که کمالا مکن اندیشه رفتن آیا من مشتاق کجا و تو کجایی
را برخیز کمالا تو که آن کعبه مقصود بی آنکه کنی قطع بیابان نتوان یافت
به باغ دوستی بنشان درخت دوستداری را کمالا از درخت دوستی جز بر چه می‌خواهی
از نمد بداندیش میندیش کمالا دشمن چه نواند چو کند دوست حمایت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویش یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
چیره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز