کلمهی «بازداشته» در فارسی به معنای متوقف شده، مهار شده یا از انجام کاری منع یا بازنگه داشته شده است. این واژه از ریشه «بازداشتن» گرفته شده که به معنای جلوگیری کردن، متوقف کردن یا نگه داشتن چیزی است. «بازداشته» میتواند به فرد، عمل یا جریان اشاره داشته باشد که به دلایلی متوقف شده یا از حرکت و پیشرفت آن جلوگیری شده است. در متون قانونی و اداری، این واژه برای توصیف افرادی که تحت کنترل یا محدودیت قرار گرفتهاند، مانند بازداشتشدگان، بهکار میرود. در متون ادبی و روزمره، «بازداشته» میتواند حالت توقف، مهار احساسات یا جلوگیری از انجام کاری را نیز بیان کند. از نظر معنایی، این کلمه با واژههایی مانند متوقف، مهار شده، نگهداشته و محدود هممعنی است. کاربرد «بازداشته» اغلب بار منفی دارد و نشاندهنده محدودیت یا مانع ایجاد شده برای فرد یا چیزی است.
بازداشته
لغت نامه دهخدا
بازداشته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) توقیفی. توقیف شده. ( لغات فرهنگستان ). کسی که در زندان نگاهداشته شده است. محدود. ممنوع. محبوس: و پسر لیث [ را ] آنجا به قلعه محمدبن واصل بازداشته بود. ( تاریخ سیستان ). پس ازاین بیارم آنچه رفت در باب این بازداشته [ امیر محمدمحمود ] بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ). خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ). و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرونگیرند. ( ایضاً ص 273 ). امیر وی را پیش خویش نگذاشت و نزدیک مسعود محمد لیث دبیر فرستاد تا چون بازداشته باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530 ). امیر [ مسعود ] گفت بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265 ). و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند، هشتصد مرد بودند، همه از فرزندان ساسانیان و دیگر نژاد ملوک. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ). بفرمود تا همه بازداشتگان راو اسیران را رها کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
چون به شهر آمد از گماشتگان
کرد تحقیق بازداشتگان.نظامی.|| محجور.
فرهنگ عمید
۲. محبوس، کسی که در زندان نگه داشته شده.
۳. توقیف شده.