به باغ از اثر هوش در سرمستی خرام آب تماشا کند به شاخ گیاه
بخاک شرق کجا خیزد از صدف گوهر بملک غرب چسان بردمد ز خاره گیاه
سرو من میچمید و من خود را خاک ره چون گیاه میکردم
مرد بیدر سوزنی گفتار مدح تست و بس بی مدیح تو که داند مردم از مردم گیاه
تاامر و خلق جمله شود دوست دست صنع کشته است تخم مهر گیاهی بخاک ما
ابر عفوت مهربان کشتهای جرم باد تا برویاند گیاه مغفرت ز آن سرزمین