خفتن خون

لغت نامه دهخدا

خفتن خون. [ خ ُ ت َ ن ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون. از قصاص درگذشتن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از بحل شدن خون از قصاص درگذشتن

جمله سازی با خفتن خون

نقل است که شبی بر سر انگشتان پای بود از نماز خفتن تا سحرگاه و خادم آن حال مشاهده می‌کرد و خون از چشم شیخ بر خاک می‌ریخت. خادم در تعجب ماند. بامداد از شیخ پرسید: آن چه حال بود؟ ما را از آن نصیبی کن.
به خاک و خون به هم اینجای خفتن که پای خود به سلاخانه رفتن
زندگی چبود به هجران پیش رویت، هست ما را لذتی بر خاک خفتن دولتی در خون تپیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش