کردار ی

لغت نامه دهخدا

کرداری. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به کردار نیک. مقرون به کردار خوب:
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
این مخبر کرداری وین منظر دیداری.منوچهری.|| عمل کننده. عامل. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: [ چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار ی وین منظر دیدار ی... ]. ( منوچهری )

جمله سازی با کردار ی

به ایران بدین سان به کردار آب گریزانم از بیم افراسیاب
به رخش اندر آمد به کردار باد بیامد بر شه زبان برگشاد
پشیمان شد وبند او برگرفت ز کردار خود دست بر سرگرفت
نپرد به کردار ایشان عقاب یکی را سر اندر نیاید بخواب
کنون بنگر که چرخ حُقّه کردار چگونه مُهره گردانید در کار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هنگام یعنی چه؟
هنگام یعنی چه؟
دلاور یعنی چه؟
دلاور یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز