پی ریختن

لغت نامه دهخدا

پی ریختن. [ پ َ / پ ِ ت َ ]( مص مرکب ) بنیاد نهادن. پی افکندن. بنیان گذاردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر )بنیاد نهادنپی افکندناساس چیزی ( بنا و غیره ) را گذاشتن.
بنیاد نهادن پی افکندن

جمله سازی با پی ریختن

گر بود خوبان دوران را سر خون ریختن سر بسر تعلیم ازان سر فتنه خوبان برند
گیرم که تو پیکان را بیکار نمی خواهی خون ریختن خلقی مذهب نتوان کردن
خون عاشق به ستم ریختن انصاف نبود یارب این کینه دیرینه فراموشش باد
چو بشنید طوس سپهبد برفت به خون ریختن روی بنهاد تفت
رنگ احسان نیست بر سیمای ابر نوبهار ورنه خون بایست بر خاک شهیدان ریختن
رنگ جسمانی‌ست بر سیمای ابر نوبهار ورنه خون بایست بر خاک شهیدان ریختن