ریش و لک

لغت نامه دهخدا

ریش ولک. [ وِ ل َ ] ( اِ مرکب ) زالزالک بری. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به زالزالک شود.

فرهنگ فارسی

زالزالک

جمله سازی با ریش و لک

تا دامن جلال تو بگرفته‌ام، مرا دست بلا به ریش و گریبان نمی‌رسد
دلم که ریش و جگر خون شدست از آن گرید که شیر میشود از عشق دیده اش خونبار
عاریت داده بدو سبلت و ریش و بیغوز بنجارا شده هنگام صبی علم آموز
سوکراتس که با ترکیب ریش و سربندش در میدان‌ فوتبال شناخته می‌شد و توان بالای او در بازکردن خطوط دفاع حریف با استفاده از هر دو پا زبانزد بود.
لازنبی ریش و موهای بلند داشت. او اعلام کرد: «باند یک آدم بی‌رحم است… من قبلاً او را پشت سر گذاشته‌ام. دیگر هرگز نقش او را بازی نخواهم کرد. صلح - این پیام اکنون است.»
مردان در نقاشی‌ها بدون ریش و زنان دارای ویژگی‌های گرد هستند. آنها با لباس‌های باشکوه و جواهرات زیبا آراسته شده‌اند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گودوخ
گودوخ
چهارپایان
چهارپایان
میسترس
میسترس
شغال
شغال