دراز نگ

لغت نامه دهخدا

درازنگ. [ دَ زَ ] ( اِخ ) درازنج. نام قریه ای از چغانیان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

دراز نج. نام قریه ای از چغانیان

جمله سازی با دراز نگ

وی در دوران دبستان نمره‌های درخشانی داشت برای همین برای ادامهٔ درس دراز را ترک کرد.
دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد
از عشق تو ای صنم به شبهای دراز چون شمع به پای باشم و تن به گداز
چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز که ز هر حلقه او شیون دل می خیزد
استفاده نادرست عضلانی ممکن است در دراز مدت، اثرات اضافه تری شامل آتروفی عضلانی را ایجاد کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو استخاره کن استخاره کن