بد تابی

لغت نامه دهخدا

بدتابی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدرفتاری. سؤسلوک. کج تابی. کج سری. رفتار سخت. مقابل خوش تابی. ( یادداشت مؤلف ).
- بدتابی کردن با کسی؛ بدرفتاری کردن با او. کج تابی کردن با او. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بد رفتاری رفتار سخت.

جمله سازی با بد تابی

ز آشفتگی به حلقهٔ جمعی رسیده‌ام کز حلقه‌های زلف تو تابی نداشتند
دستم ندهی و دست تابی بر من خورشید جهانی و نتابی بر من
روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی
رخ فرخ چرا می تابی از روم به عزم بام صبحم را مکن شوم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ریحانه
ریحانه
ممنون
ممنون
اندر
اندر
لحظه
لحظه