تسخن

لغت نامه دهخدا

تسخن. [ ت َ خ َ ] ( ع اِ ) واحد تساخین. تسخان. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و رجوع به تساخین شود.

فرهنگ فارسی

واحد تساخین. تسخان.

جمله سازی با تسخن

در اين كه سبب نام گذارى آنان به حواريون چه بود، اختلاف است: برخى گفته اند: اينلغت از حور كه به معناى سفيدى خالص است گرفته شده و سبب نام گذاريش آن بود كهشـغـلشـان تـمـيـز كـردن لبـاس هـا بـوده اسـت و سـبـب انـتـخـاب ايـنشـغـل هـم آن بـود كـه آن هـا هـر وقـت گـرسنه مى شدند، به عيسى مى گفتند و آن حضرتبـراى ايـشان از زمين و كوه و سنگ نان بيرون مى آورد و به آن ها مى داد هر وقت تشنه مىشـدنـد، دسـت خـود را به زمين مى زد و آب بيرون مى آمد و آن ه امى آشاميدند تا آن كه بهعيسى عرض كردند: يا روح اللّه ! كيست كه از ما برتر باشد؟ هرگاه نان بخواهيم ما راسـيـر مـى كنى و هرگاه آب بخواهيم سيراب مى شويم و نعمت ايمان و معرفت به تو نيزبـه مـا عطا شده است ؟ عيسى فرمود: برتر از شما آن كسى است كه از دست رنج خود نانمـى خـورد و از كسب خود روزى مى گيرد. آن ها كه اين تسخن را شنيدند، دست به كار شستوشوى جامه هاى مردم شده و از دست مزد آن نان مى خوردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قدرت
قدرت
کس کش
کس کش
سلیطه
سلیطه
لوتی
لوتی