فلاط

لغت نامه دهخدا

فلاط. [ ف ِ ] ( ع ق ) ناگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) ناگاه گرفتن. || گفتن مرد کلام نیکو. ( منتهی الارب ). و این لغتی است بنی هذیل را که گویند: تکلم فلان فلاطاً فاحسن؛ یعنی ناگاه و بدیهةً به کلام نیکو پرداخت. || ترک. واگذاشتن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ناگاه. یا ناگاه گرفتن

جمله سازی با فلاط

به حکمت چو در ثمین سفته است به دانا فلاطون چنین گفته است
نبض ما بگرفت شد دست فلاطون رعشه دار می شود سیماب، آب از اضطراب ما مپرس
زاهل همت کم شود خمخانه گردون تهی گر فلاطون رفت از عالم فلاطونش منم
ز ساکنان خرابات شو که خلوت خم سرآمد حکما می کند فلاطون را
هر آن که موسم گل بگذرد زشاهد گل اگر فلاطون باشد، تو می کُنش تَحمیق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استیصال یعنی چه؟
استیصال یعنی چه؟
مطلقه یعنی چه؟
مطلقه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز