شمرد

لغت نامه دهخدا

شمرد. [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ ] ( ن مف مرخم ) شمرده.مرخم شمرده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شمرده شود.
- ناشمرد؛ ناشمرده. سنجیده نشده. بیحساب. بیمر:
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد.نظامی.

فرهنگ فارسی

شمرده مرخم شمرده

جمله سازی با شمرد

2 روز مشهود: امروز است كه بايد آنرا غنيمت شمرد تا به رايگان از دست نرود.
265- رواياتى وارد شده است كه بلندى ريش را مذمت مى كند چنانچه على عليهالسلام در مذمت اهل بصره يكى را بلند بودن ريش آنها مى شمرد، و پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم از سعادت شخص يكى بلند نبودن ريش را شمردند.(سفنيه البحار2/509).
بر گوش فطرت تو زاول نفس شمرد هر نکته ای که داشت لب داستان علم
بس که زاهد به ریا سبحه صد دانه شمرد در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نما

آثار قلمى و كتابهاى شيخ آقا بزرگ را تا هشتاد جلد مى توان شمرد. اما در ميان آن همه آثار، دو اثر از همه پر بارتر و جامع ترند

مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
وارونه یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
مغیلان یعنی چه؟
مغیلان یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز