سبز گردیدن

لغت نامه دهخدا

سبز گردیدن. [ س َ گ َ دی دَ] ( مص مرکب ) برنگ سبز درآمدن. سبز شدن:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد آسمان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.فرخی.رجوع به سبز شدن شود.

فرهنگ فارسی

برنگ سبز در آمدن

جمله سازی با سبز گردیدن

دانه دل سبز گردیدن ندارد، ورنه من مدتی شد آبش از چاه زنخدان می دهم
زنگ بندد تیغ چون بسیار مانَد در نیام مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
مانع است از سبز گردیدن روانی آب را ترمکن چون خضر لب از چشمه حیوان عمر
محرمان وصل در خشکی نفس دزدیده‌اند خار ماهی را نباشد سبز گردیدن در آب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال جذب فال جذب فال رابطه فال رابطه فال کارت فال کارت