تیغ خونین به میان سوده الماس به مشت زدهای زخم و به دل پرسی داغ آمدهای
پیشم نشستی ساعتی تا حال دل پرسی، کنون برخاستی تا دل بری، بنشین و عیاری مکن
ز دل پرسی مکان را وضع با این جوابست اینکه لایبقی ز مانین
هلال ناخن از گلهای داغم دست بردارد به دل پرسی اگر آن لاله روی خوردسال آید
حال دل پرسی در آتش باز گوید سوز جانم مایل آمد بر سؤال و عاشق آمد بر جوابت
چو این غوغای من یاران شنیدند به دل پرسی مرا یک یک رسیدند