دل نازک

لغت نامه دهخدا

دل نازک. [ دِ زُ ] ( ص مرکب ) نازکدل. که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب. لین الفؤاد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سریعالتأثر. زودرنج.

فرهنگ فارسی

نازکدل. که زود رنجد.

جمله سازی با دل نازک

چون جام تنک بود دل نازک جامی کز سنگ ستم سیمبرانش بشکستند
نی نی که من او را دلکی نازک دیدم از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار
زیر لب هرچه صراحی به قدح می گوید در دل نازک از جمله فرو می آید
گر شود نقش نگین دل نازک چه عجب سکه نام تو بر روی درم سبز شود
برنمی آید دل نازک به استیلای عشق شیشه را پاس از می پر زور باید داشتن
به داغ ذره دل نازک که خواهد سوخت؟ چنین که لاله خورشید داغدار خودست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گرای
گرای
نغمه
نغمه
ضیق وقت
ضیق وقت
مأوا
مأوا