داد گرفتن

لغت نامه دهخدا

داد گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) انتصاف. ستاندن حق خود از دیگری. || حق کسی را از دیگری گرفتن، داد ستدن:خدا داد مرا از تو بگیرد؛ سزای ستمکاری ترا بدهد.

فرهنگ فارسی

ستاندن حق خود از دیگری

جمله سازی با داد گرفتن

«نظام‌السلطان نیز که پنجه قوی و آهنین در گول زدن زن داشت و کم‌ترین حربه‌اش که به موقع استعمال می‌کرد گریه بود که گویی مشکی پر از آب همیشه زیر پلک چشم یدکی و ذخیره داشت که در موقع لزوم به مختصر فشار، چشم و آستین و گریبان و دامن را تر می‌کرد. دختر بدبخت اولین بار به دام نیرنگ او گرفتار شد به عنوان اینکه ترا خواهم گرفت یا از تو تا زمانی که زنده هستی نگهداری خواهم کرد، کام دل از او گرفته، در آغاز ملاقات میل خود را به صورت دلخواه انجام داده و تا مدتی برای داد گرفتن، دختر را در گوشه‌ای... پنهان داشته با او مشغول می‌شد.»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
معلق یعنی چه؟
معلق یعنی چه؟
فمبوی یعنی چه؟
فمبوی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز